صفحه 15
شعر «رقصِ باد،خنده ی گل»را به صورت داستان،بنويسيد.
با فرا رسیدن فصل پاییز،باد سردی شروع به وزیدن کرد.طبیعت به تدریج زیبایی و شادابی اش را از دست داد.درخت نارون که در فصل تابستان پر شاخ و برگ و سرسبز بود کم کم زرد و شد و با وزش باد برگ هایش ریخت. حتی درخت بید هم دیگر آن استواری و زیبایی قبلش را نداشت.با فرا رسیدن پاییز چشمه ها از جوش و خروش افتادند و طبیعت به خواب فرو رفت.کمی آن طرف تر کشاورز زمین را برای کشت سال بعد آماده می کرد و شاخه های اضافی درختان را می برید. دیدن این صحنه ها علی را در فکر فرو برده بود. پدرش دستش را روی شانه علی گذاشت و گفت:«پسرم ناراحت نباش. این فصل سرد هم سپری می شود و دوباره بهار زیبا از راه فرا می رسد.دوباره شور زندگی طبیعت را فرا می گیرد.با آغاز بهار گل ها و گیاهان جدید می روند و درختان نارون و بید مثل گذشته سرسبز و شاداب می گردند.چشمه ها باز هم پر آب می شوند و همه چیز به روال قبل برمی گردد. پرستوهای کوچ کرده دوباره به اینجا بر می گردند و همه چیز به همان زیبایی قبل می شود.» علی با شنیدن حرف های پدرش امیدوار شد و برای شروع بهار لحظه شماری می کرد.