حل تمرین عربی نهم |درس سوم
الدرس الثالث
جِسْرُ الصَّداقَةِ صفحه 39
کانَ حَميدٌ وَ سَعيدٌ أَخَوَينِ. هُما کانا في مَزْرَعَةِ قَمْحٍ. في أَحَدِ الْأَيّامِ وَقَعَتْ عَداوَةٌ بَيْنَهُما وَ غَضِبَ الْأَخُ الْأَکْبَرُ «حَميدٌ» عَلَی الْأَخِ الْأَصْغَرِ «سعید» وَ قالَ لَهُ:
حمید و سعید دو برادر هستند. آن ها در مزرعه گندم بودند. در روزی از روزها دشمنی بین آن ها اتفاق افتاد و برادر بزرگتر (حمید) بر برادر کوچکتر (سعید) عصبانی شد و به او گفت:
خْرُجْ مِنْ مَزرَعَتي از مزرعه من خارج شو
وَ قالَتْ زَوجَةُ حَميدٍ لِزَوجَةِ سَعيدٍ:
«اُخْرُجي مِنْ بَيتِنا»
و همسر حمید به همسر سعید گفت: از خانه مان خارج شو.
في صَباحِ أَحَدِ الْأَيّامِ طَرَقَ رَجُلٌ بابَ بَيْتِ حَميدٍ؛ عِنْدَما فَتَحَ حَميدٌ بابَ الْبَيتِ؛ شاهَدَ نَجّاراً؛ فَسَأَلَهُ:
«ماذا تَطْلُبُ مِنّي؟»
در صبح یکی از روز ها مردی درب خانه حمید را کوبید، هنگامی که حمید درب خانه را باز کرد، نجاری را دید ؛ پس از او پرسید:
از من چه می خواهی؟
أَجابَ النَّجّارُ:«أَبْحَثُ عَنْ عَمَلٍ؛ هَل عِنْدَكَ عَمَلٌ»
نجار جواب داد: دنبال کار می گردم ، آیا کاری داری؟
فَقالَ حَميدٌ: «التَّأکيدِ؛ عِندي مُشکِلَةٌ وَ حَلُّها بِيَدِكَ»
پس حمید گفت:البته، مشکلی دارم و راه حل آن به دست توست.
قالَ النَّجّارُ:«ما هيَ مُشکِلَتُكَ؟»
نجار گفت: مشکلت چیست؟
أَجابَ حَميدٌ: «ذٰلِكَ بَيتُ جاري؛ هوَ أَخي وَ عَدوّي؛ اُنْظُرْ إِلیٰ ذٰلِكَ النَّهْرِ؛ هوَ قَسَّمَ الْمَزرَعَةَ إِلیٰ نِصفَينِ بِذٰلِكَ النَّهرِ؛ إِنَّهُ حَفَرَ النَّهْرَ؛ لِأَنَّهُ غَضْبانُ عَلَيَّ. عِندي أَخْشابٌ کَثيرَةٌ فِي الْمَخْزَنِ؛ رَجاءً، اِصْنَعْ جِداراً خَشَبيّاً بَينَنا.»
حمید جواب داد: آن خانه همسایه ام است، او بدوم و دشنم است ، به آن نهر نگاه کن، او مزرعه را با ان نهر به دو نصفه تقسیم کرده است. او نهر را کنده است زیرا از من عصبانی است. چوب های زیادی در انبار دارم. لطفا، دیواری چوبی بین ما بساز.
ثُمَّ قالَ لِلنَّجّارِ:
«أَنا أَذْهَبُ إلَی السّوقِ وَ أَرجِعُ مَساءً»
سپس به نجار گفت: من به بازار می روم و عصر برمی گردم.
عِنْدَما رَجَعَ حَميدٌ إِلیٰ مَزرَعَتِهِ مَساءً، تَعَجَّبَ کَثيراً؛ اَلنَّجّارُ ما صَنَعَ جِداراً؛ بَلْ صَنَعَ جِسْراً عَلَی النَّهْرِ؛ فَغَضِبَ حَميدٌ وَ قالَ لِلنَّجّارِ:
«ماذا فَعَلْتَ؟! لِمَ صَنَعْتَ جِسْراً»
هنگامی که عصر حمید به مزرعه اش برگشت، بسیار تعجب کرد. نجار دیواری نساخته بود بلکه پلی بر روی نهر ساخته بود پس حمید عصبانی شد و به نجار گفت:
چه کار کردی ؟ برای چه پل ساختی؟
في هٰذَا الْوَقتِ وَصَلَ سَعيدٌ وَ شاهَدَ جِسْاً؛ فَحَسِبَ أَنَّ حَميداً أَمَرَ بِصُنْعِ الْجِسِْ؛ فَعَبَرَ الْجِسَْ وَ بَدَأَ بِالْبُکاءِ وَ قبلَََّ أَخاهُ وَ اعْتَذَرَ.
در همان وقت سعید رسید و پل رادید، پس گمان کرد که حمید دستور به ساختن آن پل داده است. پس از پل عبور کرد ، شروع به گریه کرد، برادرش را بوسید و عذرخواهی کرد.
ذهََبَ حَميدٌ إلیَ النجَّّار وَ شَکرََہ وَ قالَ:
«أَنتَ ضَيفي لِثَلاثَةِ أَيّامٍ»
حمید به سوی نجار رفت ، از او تشکر کرد و گفت :
تو به مدت سه روز مهمان من هستی.
اِعْتَذَرَ النَّجّارُ وَ قالَ:
«جُسورٌ کَثيرَةٌ باقيَةٌ؛عَلَيَّ الذَّهابُ لِصُنْعِها»
نجار عذرخواهی کرد و گفت:
پل های زیادی باقی مانده است ، باید برای ساختن آن ها بروم.
اِثْنانِ لا یَنْظُرُ اللهُ إِلَیْهِما: قاطِعُ الرَّحِمِ وَ جـارُ السّوءِ.
دو چیز است که خدا به آن ها نگاه نمی کند : جداکننده خویشاوند(فامیل) و همسایه بد