جواب تمرین فارسی ششم/فصل سوم،درس هشتم:دریاقلی/صفحه ی ۶۱

صفحه ی ۶۱

کارگاه درس پژوهی 

۱. داستانی از شهدای حماسه ساز دفاع مقدس انتخاب کنید و در گروه بخوانید و درباره عناصر و ویژگی های آن گفتگو کنید

جواب۱: یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. در آن سال هایی که شاه در کشور ما حکومت می کرد در یک شهر کوچک به اسم قم پسری زندگی می کرد که اسمش محمد حسین بود. پسری که برخلاف هم سن و سال های خودش دنیای دیگه ای داشت .محمد حسین پسر شجاع و فعال خوش اخلاق و خنده رویی بود و همیشه به همه کمک می‌کرد و انقدر پسر خوبی بود که همه از او راضی بودند و دوستش داشتند. علاقه شدید به مدرسه رفتن و مطالعه داشت و با اینکه هنوز به سن تکلیف نرسیده بود نماز میخواند. او از همان دوران کودکی در مغازه کنار پدرش کار می‌کرد بعد از انقلاب اسلامی ، روزی از همین روزها وقتی که در مغازه مشغول کمک به پدرش بود از رادیو خبر حمله عراق به ایران را شنید و فهمید که بین کشور ما و عراق جنگی در افتاده است و دشمن می‌خواهد وارد خاک کشور و خانه‌های ما شود و آنها را از ما بگیرد. به همین خاطر او تصمیم گرفت به جای درس خواندن به جنگ با دشمنان برود چون دلش نمی خواست دشمن وارد کشور شود اما چون خیلی کوچک بود ، هیچ کس اجازه رفتن به جبهه را به او نمی داد تا اینکه با اصرار زیاد توانست با گروهی که به جبهه می رفت به مدت یک هفته به جبهه سفر کند. توی جبهه وقتی فرمانده این پسر کوچک را دید،دستور داد او را هرچه سریعتر ببرند و به خانواده‌اش تحویل دهند تا مبادا برایش اتفاقی بیفتد . دو نفر از رزمنده‌ها او را به شهرآوردند و به مادرش تحویل دادند و از او خواستند قول بدهد که دیگر به جبهه باز نگردد ولی محمدحسین که پسر شجاعی بود گفت من نمی توانم به شما قول دروغ بدهم چون من باز هم به جبهه خواهم برگشت.خلاصه با وجود اینکه فرماندهان با بودن او در جبهه مخالفت می کردند ولی وقتی شجاعت و توانایی او را دیدند و فهمیدند فرستادن او به خانه فایده ای ندارد ، تصمیم گرفتند قبول کنند که در جبهه بماند. از این به بعد محمد حسین به همراه دوستش محمدرضا شمس در یک سنگر قرار داشتند تا اینکه در حمله عراقی ها به خرمشهر محاصره می شوند. در این درگیری دوست محمد حسین زخمی میشود . محمدحسین دوستش را با سختی و زحمت زیاد به پشت خط جبهه می رساند و خودش دوباره به سنگر برمی‌گردد تا با عراقی ها بجنگد که متوجه میشود تانک‌های عراقی گروهی از رزمندگان را مورد هدف قرار دادند محمدحسین با دیدن این صحنه چند نارنجک به کمرش می بندد وبا چند نارنجک در دستش به طرف تانک های دشمن حرکت می کند. همینطور که داشت با سرعت جلو می رفت یک تیر به پایش خورد و مجروح شد اما زخم گلوله نمی توانست از اراده او جلوگیری کند. بدون هیچ درسی از لابلای تیرهایی که از دو طرف به سوی او می آمدند، خودش را به تانک رسانید و آن را منفجر ساخت و خود نیز به شهادت رسید.دشمن هم با دیدن انفجار تانک از شدت ترس تانک ها را رها و فرار کردند. دوستان محمد حسین نجات پیدا کردند. محمد حسین  کار بزرگی کرد و با این کار بزرگ نامش برای همیشه زنده ماند.

۲. داستانی در مورد عشق به میهن بیابید و در کلاس تعریف کنید.

جواب۲: سورنا

حدود دو هزار و هفتاد سال پیش یکی از فرماندهان رومی به نام کراسوس می‌خواست به کشور ایران حمله کند اوبا سپاهیانش که چهل هزار نفر بودند به سوی ایران حرکت کردند. در آن زمان مردی به نام ارود پادشاه ایران بود او از فرماندهان سپاه  خود خواست که دلیل ترین فرمانده را از میان خود انتخاب کنند آنها جوانی بی باک و باهوش به نام سورنا را انتخاب کردند. سورنا با ده هزار سرباز به سوی سپاهیان روم حرکت کردند . سورنا به سواران سپاه گفت به سوی سربازان رومی بروید کمی با آنها بجنگید و سپس عقب‌نشینی ‌کنید. سربازان  رومی که فکر می کردند سربازان ایرانی را شکست داده اند به دنبال آنها به راه افتادند. آنگاه سورنا به تیراندازان ماهر خود که پشت تپه ها پنهان شده بودند دستور داد که رومی ها را تیرباران کند . سرانجام سورنای باهوش در حالی که خودش فقط ۱۰ هزار سرباز داشت توانست سپاه ۴۰ هزار نفری رومیان را با هوش و درایت و شجاغت خود شکست دهد.

حتما ببینید

جواب تمرین قرآن ششم/صفحه 2

error: Content is protected !!